♥مبینا گلی♥ ♥مبینا گلی♥، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

ღ♥دخترک پاییزی من ،مبینا گلی♥ღ

عذر خواهی...92.9.28

      سلام به همه دوستان خودم خوبید؟خوشین؟سرحالید؟ خب خداروشکر امیدوارم همیشه سالم وسرحال باشید. این پست رو میذارم فقط واسه عذرخواهی ازشما عزیزان ببخشید منو که بی معرفت شدم. من مرتب به وبلاگ شما عزیزان سر میزنم ولی به صورت خاموش... ببخشید منو که دیگه آپ نمیکنم..اصلا حس و حال نوشتن ندارم...دلم میخواد زمانی فسقلیم اومد وبم رو ادامه بدم،دلم یه انگیزه میخواد واسه نوشتن....دلم فسقلیمو میخواد...کاش همسری راضی میشد... از اوضاع و احوالم بگم که خوبم خداروشکرو کماکان درگیر راضی کردن مهربان همسری هستم واسه دعوت کردن فسقلیمون.... و یه چیز دیگه با خاله شدنم کلی دارم کیف میکنم.چه حالی داره تک خاله بودن.... ...
28 آذر 1392

اندر احوالات این چندوقت...92.8.25

      سلام عروسکم  بالاخر مامان امروز اومد تاواسه عشق نیومدش بنویسه... نمیدونم چرا این چند وقت اصلا حس وحال نوشتن نداشتم... مرتب به وبت و وب دوستان سرمیزدم ولی شده بودم خواننده خاموش آهسته میومدم آهسته هم میرفتم. از تموم دوستانی که جویای احوالم بودن سپاسگذارم... خب نفسم جونم واست بگه اندر احوالات این چند وقت که ننوشتم واست... مهم ترین وشیرین ترین خاطره  نهم آبان ماه هستش که فسقلی خاله الهه به دنیا اومد وبالاخره انتطار به پایان رسید... یه پسر نازِخوشچل تپل مپل مامانی... اسمش هم گذاشتن مهدیار .... که واست عکساشو میذارم تایادگاری بمونه. اتفاق بعدی اینکه جواب آزمایش ...
28 آبان 1392

عید غدیر...92.8.2

      سلام عروسکِ من عیدت مبارک قشنگم امروز عیدِ غدیر هستش نفسم یه عید بزرگ برای تموم شیعیان روزی که پیامبر خدا ؛حضرت علی رو ولی خودشون معرفی کردن و گفتن:هر آن‌کس که من مولای او هستم، از این پس علی مولای اوست... عید تموم دوستای نی نی وبلاگی هم مبارک باشه ایشالله... خب نانازی مامان جونم واست بگه که دوسال پیش در چنین روزی مامانوبابات به هم محرم شدن و بینشون یه عقدِ موقت یه ساله خونده شد تا روزی که به عقد دائمشون برسن وبرن سر خونه زندگیشون.... هی یادش بخیر چقدر زود گذشت ؛چقدر شبِ پر استرسی بود واسه منو بابایی... بابای زن عمو فاطمه که روحانی هستن صیغه محرمیت مارو خوندن.... دستشون درد نکنه...
2 آبان 1392

عشقِ نیومدِ من...92.7.24

  سلام عشق نداشته مامان... چطوری همه امیدِ من ؟ کجایی الان؟؟؟؟خدا میدونه فقط فرشته کوچولو ... فرشته آسمونی مامان عیدت مبارک خوشچلم... امروز عید قربان بود مامانم.یه عیدِقشنگ واسه حاجی ها.. خوش به حال اونایی که الان مکّه هستن . ایشالله خدا قسمت کنه،شما نفسِ منم باشی باهم مکه باشیم روز عید ایشاالله وای عروسکِ من،یه هفته ای میشه چیزی واست ننوشتم.آخه نمیدونم چی بنوسم؟ همه مامانای نی نی وبلاگی میان از نی نی هاشون که الان یا توی بقلشون هستش یا توی دلشون مینویسن ،یا بعضی ها هم چشم انتظار این هستن که این ماه نی نی شون بیادتوی دلشون جا خوش کنه ،که ایشالله خدا به همین روز عزیز دعاهاشون رو مستجاب کنه... ...
25 مهر 1392

ترمِ اضافه..92.7.16

    سلام عسل مامان.عشق مامان.نفس مامان.همه چیزمامان خوبی عمرم؟ روزت مبارک کوچولو مامان. امروز روزِ کودک بود، کودکِ من قربونت برم   عزیزه دله من دانشگاه مامان تا یه سال دیگه ادامه داره مامان پنج ترمِ شد... اصلا از این بابت ناراحت نیستم آخه مدبر گروهمون گفت اینجوری شما واسه پایان نامه وقت دارین... دیرور رفتیم دانشگاه با کلی دردسر وعذاب بالاخره مشکلمون حل شد ... بگذریم از موضوع درس ودانشگاه مامان حتماً خیر و صلاحم توی این بوده... عزیزه دُردونه مامان نمیدونم کی بابایی میخواد دعوتت کنه به این دنیا؟ ولی من دیگه طاقتم تموم شده و خیلی میخوام که باشی، اضافه شدن اون یه ترم اصلا مشکلی و...
16 مهر 1392

برنامه مون بهم خورد...92.7.13

        سلام دُردونه مامان عشقِ من خوبی فدات شم؟ وای مامانم امروز اساس حالم گرفته شد،کل برنامه ریزی که انجام داده بودم واسه اومدنت بهم ریخت... این دانشگاه هم شده فقط سوهان روح من...هروز یه بخش نامه میدن به آدم هروز یه دستور اصلا ثُبات ندارن توی کاراشون.... امروز مدیر گروهمون اومدِ میگه که بخشنامه جدید اومده وبا کلی مقدمه چینی و ایجاد ترس و وحشت واسه دانشجویان میگه شما باید پنج ترمِ شین .... حالا چرا ؟؟؟ میگه:شما ورودی های 91 نمیتونین الان پایان نامه بردارین میمونه واسه ترم آخرتون و چون ترم آخر بهمن هستش و همیشه کوتاه نمیتونین اون 15 واحد باقی مونده رو پاس کنین وترم سنگینی میشه واس...
13 مهر 1392

یه حس قشنگ92.7.7

    سلام عشق مامان خوبی عسلم؟ وای مامانم اگه بدونی که چقدر خوشحالم  وای یه اتفاقات خوبی داره میوفته یه حس باور نکردی یه دلیل تازه واسه بیشتر خوشبخت بودن اصلا نمیتونم باورم کنم  وای نمیدونم چجوری واز کجا واست شروع کنم تا این حس مامان رو درک کنی وای خوشچل من  بابایی بالاخره رضایت داد واسه دعوت کردنت  بالاخره اصرار های مامانت واسه اومدن شما نتیجه داد  بابایی هم الان دیگه دلش شمارو میخواد... البته هنوز اقدامی نکردیم واسه اومدنت فقط داریم زمینه اومدنت رو فراهم میکنیم مامان داره میره دکتر واسه انجام ازمایشات قبل بارداری  ،میخوام برم دندون پزشکی و خیلی کارهای دیگه...
9 مهر 1392

اوج خوشبختی....92.7.9

      سلام عشق مامان  دردو بلات به جونم خوشچل  من  وای مامانم چقدر دعوت کردن شما پیش نیاز میخواد و سخته  وای خدایا ،اصلا فکرشو نمیکردم آمادگی واسه فرستادن دعوت نامه ی شما اینقدر سخته.... از توی کتاب خانواده و تربیت مهدوی که نوشته مرتضی آقا تهرانی و محمدباقر حیدری کاشانی هستش یه چیزیایی خوندم مثل مراقبت های پیش از دعوت کردن شما....که چهل روز قبلش باید یه سری کارها انجام بدیم : مثل مراقبت چهل روزه برمحور عمل به واجبات و ترک محرمات وانجام مستحبات و خیلی چیزای دیگه...که باعث خدایی شدن ورنگ وبوی الهی گرفتن وتاثیر گذاری معنوی بر پاکی روح نوزاد میشه... یا مثلا در این چهل روز...
9 مهر 1392

اولین روز مهر92.7.1

        سلام نفسه مامان مامان فدات شه عزیزه دردونه من خوبی عشقم؟ اولین روز پاییز مبارکت باشه عمرم.... وای من عاشق راه رفتن روی برگ های خشک شده درختای پاییزم با اون رنگ های خوشچلشون و صدای خش خشی که ایجاد میکنن... امروز اول مهر بود ، منم  مثل بقیه بچه ها وکوچولوهاکه امروز اولین روز درسیشون بود ورفتم دانشگاه وای حالوهوای خیابونا یجوری بود یه عالمه بچه مدرسه ای میدیدم وکلی قربون صدقه شون میرفتم  وهمش خیره روشون بودم چه دنیایی داشتن واسه خودشون هرکسی رو من دیدم خوشحال بود کسی رو ندیدم که گریه کنه و ناراحت باشه... وای چه لحظه شیرینی هستش واسه مامان و باباها نی نی هاشون بزرگ شد...
9 مهر 1392

عشق یهویی..92.6.30

    سلام فرشته کوچولو مامان خوبی قند عسلم؟ مامانم ترم جدید مامان هم شروع شد اگه خدا بخواد یه ترم دیگه میمونه که بهمن میشه ترم آخرم و مامان فارغ میشه از همه چی.... خب جونم واست بگه فندوق کوچولوی من که امروز عشق بابایی یهو گل کرد وظهر اومد خونه مامانی غافلگیر شد ، بابایی با دوتا شاخه گل خوشچل اومد خونه وای عشقم کلی غافلگیر شدم آخه خیلی یهویی بود... دست همسری گلم درد نکنه نفسم خودت گلی واسه من....     اینم عکس گلی که بابایی واسم گرفته:       شنبه 92/6/30   ...
9 مهر 1392