اندر احوالات این چندوقت...92.8.25
سلام عروسکم
بالاخر مامان امروز اومد تاواسه عشق نیومدش بنویسه...
نمیدونم چرا این چند وقت اصلا حس وحال نوشتن نداشتم...
مرتب به وبت و وب دوستان سرمیزدم ولی شده بودم خواننده خاموش آهسته میومدم آهسته هم میرفتم.
از تموم دوستانی که جویای احوالم بودن سپاسگذارم...
خب نفسم جونم واست بگه اندر احوالات این چند وقت که ننوشتم واست...
مهم ترین وشیرین ترین خاطره نهم آبان ماه هستش که فسقلی خاله الهه به دنیا اومد وبالاخره انتطار به پایان رسید...یه پسر نازِخوشچل تپل مپل مامانی...
اسمش هم گذاشتن مهدیار....
که واست عکساشو میذارم تایادگاری بمونه.
اتفاق بعدی اینکه جواب آزمایش رو گرفتم و پیش دکترهم رفتم که شکر خدا مشکلی نداشتم و دکتر گفت بدو بروحامله شو، توپه شوت شد توی زمین آقای پدر ولی آقای پدر راضی به فرستادن دعوت نامه نشدن و مامان کماکان در انتظار راضی شدن بابایی هستش...
یه اتفاق دیگه هم هست که شاید بعدا بهت گفتم مامانم الان زوده واسه گفتنش..
و دیگر اینکه پروپوزال پایان نامه هم تحویل دادم ومنتظر تایید هستم تا طرح پایان نامه رو شروع کنم...
و دیگه چیز خاصی یادم نمیاد تا واست بنویسم...
شنبه 92/8/25