عشق یهویی بابایی....92.2.29
سلام فنچک مامان خوبی عسلم؟ باباجونیت یکشنبه ٩٢.٢.٢٩ منو اساس قافلگیر کرد . وای مامانم اینقده باحال بود که کلی کپ کردم. اونروز من روزه گرفته بودم ظهر از دانشگاه اومدم خونه خوابیدم به بابایی هم smsدادم که حالم اصلا خوب نیست وشما شرکت ناهارتو بخور. کلی پیله کرد که چطوری منم مجبورشدم لو بدم که روزه گرفتم حالا بابایی وحشتناک گیر داده بود که باید بخوری روزه ات رو. اولش کلی دعوا که توهنوز سرماخوردگیت خوب نشده چرا روزه گرفتی؟ اونم بدون سحری خلاصه بماند که زور با مامانیت بود و بربابایی پیروز شدم. بعداز پیروزی خوابیدم اونم چه خوابه باحالی... ظهر ساعت سه که بابایی ا...
نویسنده :
˙·٠•●♥اسماء مامانِ فسقل♥●•٠·˙
14:49