گردش دوروزه...92.2.23

سلام فسقلی مامان

چخبرا؟

اومدم واست از یه گردش دوروزه بدون شما بنویسم کوشولویی من

گردش خانوادگی که پنج شنبه 92.2.19 رفتیم باغ اقاعمو بابایی.

مامانیت ازخونه موندن خیلی خسته شده بود تصمیم میگیره که یه گردش راه بندازه

شنبه به خاله الهه گفتم اونم پایه بود

بعدشم اطلاع به بقیه اعضای خانواده : یعنی دایی هادی بابایی، عمومهدی، پسرخاله وحیدبابایی که میشه شوهر خاله الهه، ومامان جونی ...

طی برنامه ریزی ها و نوشتن لیست وسایل همه چی جور شد و پنجشنبه ساعت5 رفتیم باغ آقاعمو بابایی.

وای اینقدر باغشون قشنگ شده بود که نگو...

یه عالمه گل داشت...

انواع درختان میوه که دیگه نگو هرچی فکر کنی اقاعمو کاشته بودن توباغشون

اینم یه نما از جلو ویلا به سمت در...

اینم یه چند تا از گل های باغ..

اینم از بخش خوشمزه باغ که مامانیت ترکید از بس گوجه سبز خورد..

وای مامانی نگاه این گله ساعته خیلی نازه...

شام شبمون کباب بود و جیگر

که از آمادش عکس ندارم اینقدرگرسنه بودیم که یادم رفت عکس بگیرم....

اینم ناهار ظهر جمعه که جوجه کباب بود

و شکمو بودن مامانیت بازم عکس نگرفتم...

وای الهی بمیرم یه اتفاق بد هم افتاد...

منو بابایی رفتیم تو باغ قدم برنیم یه چندتایی عکس دونفره بگیریم که یه لحظه جو گیر شدیم گفتیم ماشینو بشوریم که من شیرو آب رو باز کردم  آب ریختم رو ماشین که  بابایی هم مجبور شد درست تمیزش کنه تمیز کاری تموم شد دیگه اخراش بود که بابایی خورد زمین

خدا مرگم بده الهی...

ماشین بدجایی پارک بود؛رو یه حوضچه مانندی میله گذاشته بودن که بابایی پاش سر خورد رفت پایین

وای یعنی نفس من در رفت بدو اومدم سمت بابایی ،پاش گیر کرده بود بین میله ها بزور پاشو کشید بیرون...

هرچی من میپرسیدم چی شدی ازاونجایی نمیخواست که من غصه بخورم میگفت خوبم

بعدش که نشستیم دیدم پای بابایی زخم شده داره خون میاد

وای یعنی وقتی من دیدم داد زدم گفتم خدا مرگم بده پات داره خون میاد بابایی درکمال خونسردی میگفت خوبم وحرص بنده در میومد

شکر خدا اتفاقی نیوفتاد و پای بابایی مشکلی پیدا نکرد...

اینم جایی که ماشین بود...

خدارو شکر خیلی خوش گذشت فقط جای شما نی نی کوشولو خالی بود...