نی نی جون...92.4.31
سلام عزیز درودنه خونه ما
خوبی تاج سر؟
مامانی امروز بعد یه شش هفت روزی اومده واست بنویسه، ازم دلخور نشو خوشچلم آخه اصلا وقت ندارم
کلاس قلاب بافی که رفتم همش درگیر بافتن شدم.
یه روز درمیون میرم کلاس وظهر ها نماز ظهر میرم مسجد امام حسین نماز تا ساعت دو سه اونجام،آخه بعد نماز آقای حیدری کاشانی اونجا سخنرانی داره ماهم میشینیم پای سخنرانی.
منظورم ازما: مامان جونو خاله الهه با فسقلی تو شکمشه مامانم.
خب مامانم بگم واست از احوالات یه هفته گذشته که اول قشنگ ترین خبرو میگم که نینی خاله سمیه ی من به دنیا اومد روز چهارشنبه
الهی دورش بگردم اینقدر کوچولو که نگو دو کیلو همش وزنش بود وقتی به دنیا اومد.
الهی بمیرم امروز شنیدم که زردی تارا خانم (اسم دختر خاله من)رفته بالا دستگاه اوردن واسش تو خونه فرشته کوچولو مامان واسش دعا کن زودی خوب شه اخه خاله خیلی نگرانشه.
مامانیت داره واسه این جوجه خانم لباس میبافه تا بهش کادو بده درگیر شدم اساس.
تموم شد عکسشو میذارم یبرات.
یکی از بافتنی های مامان به پایان رسید بالاخره ،بقیه همینجور نصفه موندن
یه کلاه که ماله پسرخالته عزیزم خیلی باحال شده دوسش دارم.
اینم عکساش: