ترس نبودنت93.3.15
سلام فسقلی مامان
نمیدونم خوبی یا بد؟نمیدونم جات راحته یانه؟
واست بگم از سفرمون که رفتنمون به خیر گذشت واتفاقی نیوفتاد خداروشکر اونجا هم که بودیم خوب بودی و همه چی آروم از مشهد کلی واست سوغاتی گرفتم کلی لباسای خوشچل موشچل که اصلا وقت ندارم واست عکساشون رو بزارم ان شاالله خونه خودمون که رفتیم اتاقتو چیدم عکس تک تک وسایلت رو میزارم....
جونم واست بگه از ترس ودلهره ای که توی دلمون افتاده ؛ روزای آخر سفرمون من افتادم سر لکه بینی که دنیا روسرم خراب شد ولی هرجور بود تحمل کردم تا برگشتیم ورفتم دکتر و سنو...
دکتر گفت متاسفانه جفت اومده پایین و جفت سرراه قرار گرفته که گفت فقط باید استراحت کنم...
منم که قبل سفر خونه مامانم بودم الان دیگه کلا اونجاییم و کل زحمتامون افتاده گردن مامانم بنده خدا...
مهلت اجاره خونمون هم تموم شده وبابایی الهی من فداش شم کلی من شرمندش شدم این چند وقت الانم تنهایی داره وسایل خونه رو جمع میکنه...
عزیز دردونه مامان همه کلی دارن خودشون رو اذیت میکنن که تو سالم به دنیا بیای کلی داریم غصه میخوریم نفسم مبادا بخوای تنهامون بزاری ؟
مامانم،کوچولوی من خیلی مراقب خودت باش من بدون تو نمیتونم زندگی کنم...
تموم عمرِ من الان دوازده هفته و سه روز توی دل مامانِ....
خدایــــــــــــــا امیدمو ناامید نکن....
خدایــــــــــا این فرشته کوچولو رو خودت لایقمون دونستی بهمون دادی خودت هم ازش مراقبت کن تادوره زندگیش توی دل من به خوبی سپری شه و بیاد در اغوشمون...
خدایــــــــــــا به تو میسپارمش....