دومین دکتر فسقلی93.2.8
سلام رویای درآغوش من
قربونت برم من که دیگه نباید توی رویا باهات صحبت کنم و الان از همیشه بهم نزدیکتری مامانم تا دلم هواتو میکنه دستم رو میزارم روی شیکمم و کلی قربون صدقه ات میرم وخدا رو شکر میکنم واسه بزرگترین نعمتی که بهم داده....
خب مامانم جونم واست بگه که دوشنبه هشتم اردیبهشت رفتم دکتر برای انجام سنوگرافی وتجویز دارو واسه تهوع که دارم.
توی مطب بعد ازدوساعت حیرون شدن بالاخره نوبت ماشدورفتیم داخل مطب ازحالو احوال پرسی بگذریم یکراست رفتم خوابیدم روی تخت و بابایی هم روبروم نشسته بوددکتراومد واسه پیداکردن قلب کوچولوت
منم یه چشمم روی بابایی بود اون یکی هم روی صفحه مانیتورواسه دیدن شما فسقلی ،استرس کل وجودمو گرفته بود خانوم دکتر هی دستگاشو میبرد اینور دلم هی اونور دلم و هیچی نمیگفت منم کلافه شده بودم از این همه سکوت وجابجایی دستگاه تا بالاخره دکتر لب به سخن گشودن وگفتن که من جنین رو میبینم ولی قلبشو نه...منو میگی انگار یه پارچ آب سرد ریختن روسرم ودنیام رو سرم خراب شد و اشکام همین جور می ریختن تا چشمم به بابایی افتاد دیدم رنگ از روش پریده دیگه هیچی نمیشنیدم تا اینکه یهو یادم اومد یکی از دوستام سنو داخلی کرده واسه دیدن قلب نی نیش،منم به دکتر گفتم نمیشه سنو داخلی کرد که اونم موافقت کرد وباز دست به کارشد منم چشماموبسته بودم و فقط آیت الکرسی میخوندم که خیلی طول نکشید که دکتر گفت اینم قلب فسقلی شما وای مگه اشکام میذاشتم من ببینم فقط یه لکه سیاه دیدم که خیلی تندترازاونی که فکرشو میکردم داشت بالا وپایین میشد...
مامان الهی قربون اون ضربان قلبت بشه نفسِ من....
دکتر گفت همه چی خوب وعالیه و نی نی کوچولوتون الان شش هفته و چهار روزشه...
عزیزدردونه مامان خیلی مراقب خودت باش نفسم مامان بدون تو میمیره عشقم...
تمشک کوشولوی یک سانتی الان هفت هفته و دوروزه که تو دله مامانی...