تولد مامان اسمـــــاء92.11.12
سلامی گرم تو این هوای سرد به فرشته آسمونی خودم...
عزیزه دله مامان جونم واست بگه از روز تولدم ؛سومین تولدی که منو بابایی ماله هم شدیم سهم هم شدیم...
یه سال بزرگتر شدم ،یه سال عاقل تر،یه سال خانوم تر...اینم از بیست و دوسالگیم وارد بیست و سه شدم...
وقتی کوچولو هستی دوست داری که زودی بزرگ شی،دوست داری زودی به بیست سالگی برسی ،وقتی به بیست رسیدی مثل برق وباد هی سنت زیاد میشه اصلا باورنمیکنی که اینقدر بزرگ شدی باورت نمیشه که دیگه نمیتونی هدیه تولد از مامانت عروسک بخوای...
وای یادش بخیر همیشه هدیه تولد از مامانم عروسک میخواستم یا کفش...
عاشق این دوچیزم(البته بین خودمون باشه هنوزم عاشقه اینم که واسم کفش و عروسک بیارن)
تولد امسالم مصادف بود با مریض احوالیم که آپاندیس عمل کرده بودم ومن نتونستم کاری واسه تولدم بکنم وتموم برنامه هایی که واسه تولدم داشتم بهم خورد.
یه تولد ساده خودمونی با مهمونایی چون:عشقِ من(بابایی)مامان جون.مادرجون.خاله الهه ودایی وحید فسقل خانواده مهدیارم وخاله بابایی که میشه مادرشوهرخاله الهه
دست همشون درد نکنه حسابی زحمت کشیدن...
خب مامانم، جونم واست بگه از روز تولدم که منو بابایی رفتیم باهم کیک خریدیم و وقتی برگشتیم مادرجون وخاله بتول اومده بودن خونه مامان جون ،تولدم خونه مامان جون بودم به قولی کنگرخوردیم لنگرانداختیم وبه روی خودم نمیاوردم رفع زحمت کنیم ...
بعد پذیرایی وعکس گرفتن نوبت رسید به کادوها...
.
.
.
.
اول کیک تولدم...
هدیه های تولدم...
اول بگم از کادو بابایی : دستش دردنکنه قربونش برم من حسابی ترکوند و کلی منو غافلگیرکرد اینم از کادو های بابایی...
این کادویی هستش که خودم ازش خواستم واسم بگیره ...
وقتی همه کادوهاشون رو دادن بهم دیدم بله آقای پدر بازهم واسم کادو خریده فداش شم من کلی شرمنده کرد منو...
خب حالا بقیه کادو های بابایی...
اینم یه خرسی کوچولو که من بهش میگم تِ دی...
ودر آخر...
یه بسته چیپس که هی بهم میگفت خوردنی واست خریدم...
وقتی کادوشو باز کردم دیدم واقعا چیپس خریده...آخه من عاشق چیپس هستم اومدم درش رو بازکنم که به بقیه هم تعارف کنم بخورن،به سمت بابایی گرفته بودم که بازش کنم دیدم آقای پدرپرید فهمیدم که سرکاریه وقتی بازش کردم این ازش بیرون پرید
وکلا برنامه ش بهم ریخت و اعصابش خردشدکه چرا خرابش کرد ومن نترسیدم...
خب حالا هدیه مامانم..
هدیه مادرشوهری...
هدیه خاله الهه و دایی وحید...
هدیه خاله بتول ...
اینم هدیه خاله ها مجردم...
دستشون درد نکنه...
راستی فسقلی مامان، فدات شم من این ماهی نشد درست واست دعوت نامه بفرستیم وشمابیای مهمون دلم شی خیلی دلم میخواست هدیه تولدِ امسالم شما بشی ولی نشد که بشه...
خداروشکرکه این ماه نیومدی قربونت برم آخه منوبابایی خیلی نگران بودیم چون وقتی بیمارستان بودم خیلی مسکن بهم دادن وبدترازهمه مواد بیهوشی...
عزیزِ دلم فعلا دیگه واست دعوت نامه نمیفرستیم تا چندین ماه دیگه...
واسمون دعا کن خوشچلم ،دعا کن هرچی خیرمون هست پیش بیاد...