♥مبینا گلی♥ ♥مبینا گلی♥، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

ღ♥دخترک پاییزی من ،مبینا گلی♥ღ

♥ خدایا خودت مراقبش باش...♥

 

 

 ماشاالله لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم 

بــِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

 

 برای درخواست فرزند صالح از خداوند" سوره فرقان آیه 74 "  :

 

رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا 

 

... پروردگارا، ما را همسران و فرزندانی مرحمت فرما که مایه چشم روشنی ما باشند، و ما را پیشوای اهل تقوا قرار ده... 

 

 

پنج ماهگی 94.2.23

سلام کلوچه خوشمزه من دردت به جونم مامانم که پنج ماه شدی عشقم وای اصلا باورم نمیشه قربونت برم من به سرعت برق و باد داری بزرک میشی. جونم واست بگه از شما.... صدو سی روزگیت غلت زدی وروجکم .من تو اشپزخونه بودم دیدم صدات نمیاد اومدم نگات کردم دیدم چرخیدی دستات زیرت گیر  کرده بود ودر تلاش بودی که دستات رو ازاد کنی من فقط قربون صدقت میرفتم. واااای نمیدونی فقط منتظری ظهر بابایی بیاد خونه تا چشمت به بابایی میوفته کلی ذوق میزنی و قهقه از اعماق وجود.... چند وقتیه اب دهنت ناجور جاریه و همش لباسات خیسه خیسه... الهی بمیرم من مامانم من . بابایی سرما خوردیم ازنوع یه ویروس مسخره که سه هفته اس من هنوز خوب نشدم وسرفه دیگه کلافم کرده و شما هم ...
22 ارديبهشت 1394

چهارماهگی 94.1.20

سلام نفس من الهی من فدات شم خوشچلم که داریم به چهار ماهگیت نزدیک میشیم دنیای من فقط چهار روز دیگه مونده... وای عسلم شدی بهترین سرگرمی این روزای منو بابات کلی باهات عشق میکنیم عزیزم وهمیشه از ته دل ارزو میکنیم که خدا به تموم منتظرای غالم یه نی نی بده ان شاالله.. عشق من امسال به یمن بودن تو منم مادرم و جمعه روز مادره و تو بهترین و عزیزترین هدیه ای هستی که خدا بهم داده.. بگم از حالو احوالت نفسم که کامل منو بابایی رو میشناسی وکلی ذوق میکنی ما رو میبینی گاهی اوقات با دیگران غریبی میکنی و مکافاتی داریم ما وقتی جایی میریم... این روزای اخر سه ماهگی داری سعی میکنی غلت بزنی و به شکم شی...به پهلو میشی ولی نمیتونی هنوز بچرخی.. دوشنب...
20 فروردين 1394

خاطره زایمان93.11.13

قشنگ ترین خاطره زندگیم سلام عزیز مامان بالاخره تونستم بیام واست خاطره اومدنت رو بنویسم... روز یکشنبه 23 آذر بود که صبح موقع نماز صبح با درد های موقع پری از خواب پریدم پا شدم نماز خوندم بعدش خوابیدم کمردرد ناجوری گرفته بودم هرکار کردم خوابم نبرد پاشدم رفتم دستشویی دیدم بله یه خبرایی داره میشه  لکه دیدم...یه ذوقی کردم که نگو که بالاخره فرشته کوچولوم داره میاد بقلم .بابایی رو بیدارکردم گفتم پاشو وقتشه انتظار داره به پایان میرسه انگار به بابایی برق سه فاز وصل کردن چشاش باز شدن گفت جدی میگی؟یه برق باحالی توی چشماش دیدم که کلی حال کردم. پاشدیم به تمیز کاری خونه انجام کارهای نکرده دردهای منم میرفت میومدم بیشتر روی کمرم بود که ک...
13 بهمن 1393

اومدی بقلم نفسم....93.9.25

وای باورم نمیشه بالاخره فرشته کوچولو ما اومد بقلمون.... سلام فرشته من الهی مامان فدات  شه خوشچلم که الان جفتمون بیمارستانیم و تو توی بقلم خیلی ناز خوابیدی... عشقم تو الان سه ساعت سن داری. تاریخ 24 به صورت طبیعی ساعت 23.45 دقیقه به دنیا اومدی. بعدا میام مفصل همه چی رو میگم . 
25 آذر 1393

تک رقمی شدن روزای انتظار93.9.17

سلام آلوچه باغ بهشتم... خوبی نی نی قشنگه? خوشی? عروسک کوچولو قصد نداری بیای نه? دیشب یه نشونه هایی از اومدنت بودکه من کلی ذوق کردم با اینکه درد داشتم و یه چیزتوی دلم میگفت امشب میای دیگه ولی خبری نشد که نشد.... فسقلی من فردا نه ماهت هم کامل میشه بیا و دل بکن از اوندنیای تاریک و کوچیکت نانازی من... نفسم من دیگه بی طاقت شدم بلیط اومدن بگیر از خدا جون وبیا بقلم... بدجور چشم انتظارتم ثمره زندگیم بیااااااااااااااااااااا... هفته39
17 آذر 1393