♥مبینا گلی♥ ♥مبینا گلی♥، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

ღ♥دخترک پاییزی من ،مبینا گلی♥ღ

کارت دعوت...92.4.1

    فردا روزه قشنگیه            سلام عشق مامان خوبی عزیزم؟ اومدم به جشن دوباره عروسیمون دعوتت کنم عزیزم   فردا اولین سالگرد ازدواجمونه عسلم...   پارسال این موقعه تمام افرادفامیل  درتبو تاب عروسی منوبابایی بودن اینم کارت عروسیمون تقدیم به شما نی نی جونم   تشریف بیارید حتما... فرداشب   یه جشن کوچولو دونفره داریم،هیشکی پیشمون نیست.   مامان جونت با خاله الهه اینا مشهدن ، مادر جونو بابا جون  هم که بعداز  عید رفتن مشهد بخاطر کار بابا جون هشکی نی     به قول بابایی که ...
9 مهر 1392

نی نی خاله الهه...92.3.24

  سلام عشقه مامان واااااااااااای مامانی اینقدر خوشحالم که نگو نی نی خاله الهه رخ نمایان کردن گل پسله مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارکه خاله الهه جون  وای الهی من فدای این پسلی بشم خاله به قربونش من تک خاله ی این فسقلیم دردوبلاش بخوره توسرم وای خاله جون زودی بیا که چشم انتطارتم من   خدایا این پسری مارو حفظش کن سالموصحیح بدنیا بیاد خدایا خودت مراقبش باش این فرشته کوچولوی خاله رو       ...
9 مهر 1392

مراسم نامزدیمون...92.3.27

سلام دردونه مامان خوبی عزیزم؟ چخبرا؟ امروز اومدم از بله برون مامانیت که 1391.1.6 بود واست بگم.   امروز داشتم عکسای قدیم ندیمارو نگاه میکردم که رسیدم به عکسای مراسم نامزدیمون گفتم واست بذارمشون. نمیدونم چرا یه حسی بهم میگه اینجا توی وب همه چی یادگاری میمونه . ایشالله که بمونه   خب عزیزه دلم اینم عکس کیک مراسممونه که با اونی سفارش دادیم خیلی فرق داره.. و خریدای بابایی واسه مامان    زحمت تزئینش افتاد گردن   جاری جونم   (زن عمو فاطمه)  و  جاری خاله الهه(زینب جون)    ...
9 مهر 1392

کلبه درویشی92.3.23

سلام فسقلی مامان خوبی عزیزم؟ امروز اومدم واست از خونه قبلیمون یعنی اولین خونه شروع زندگی منو بابایی واست بگم یه خونه فوق العاده ساده و بدون تجملات ودوست داشتنی، پراز عشق ومحبت به قول معروف:     در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست *** آنجا که صفا هست در آن نور خدا هست     تقریبا یه سالی اونجا زندگی کردیم یه سال زندگی عاشقانه،با یه شروع رمانتیک مثل همه رویا پردازیایی که یه دختر از زندگی با جفتش داره،یه زندگی رویایی وآروم  دیگه توی اون خونه نیستیم تموم شد باتموم خوبی هاوبدی وقهرو آشتی ها... خدایا شکرت   خیلی...
9 مهر 1392

یازدهمین ماهگرد ازدواجمون...92.3.2

                                سلام عروسک من خوبی مامانم؟ امروز 92.3.2 یازدهمین ماهگرد عروسی مامانو باباته عزیزم وای اصلا باورم نمیشه چقدر زود گذشت...   پارسال همین موقع ها بود که خونه اجاره کردیم ،درگیر چیدن وسایل خونه بودیم،هرروز عصر با بابایی میرفتیم بیرون واسه کارای جشن عروسیمون وخریدامون.... واقعا خیلی زود گذشت مثل چشم بهم زدن   مامانو با بابات واسه بهم رسیدن اینقدر عجله داشتن که از 180روز مونده به تاریخ عروسیمون(91.4.2) شمارش معکوس شروع کردن که مامانیت توی یه تقویم...
9 مهر 1392

روز بهترین همسر دنیا...92.3.1

  زیباترین آغاز را با تو تجربه کردم ، پس تا زیباترین پایان با تو می مانم .     توی این روز عزیز ، توی این لحظه های قشنگ زیباترین کلمه ای که میشه گفت یک ” دوستت دارم “ به همراه یک آسمان عشق و محبت تقدیم به همسر مهربانم ، روزت مبارک                                      ...
9 مهر 1392

عشق یهویی بابایی....92.2.29

  سلام فنچک مامان خوبی عسلم؟ باباجونیت یکشنبه ٩٢.٢.٢٩ منو اساس قافلگیر کرد .   وای مامانم اینقده باحال بود که کلی کپ کردم.   اونروز من روزه گرفته بودم ظهر از دانشگاه اومدم خونه خوابیدم  به بابایی هم smsدادم که حالم اصلا خوب نیست  وشما شرکت ناهارتو بخور. کلی پیله کرد که چطوری منم مجبورشدم لو بدم که روزه گرفتم حالا بابایی وحشتناک گیر داده بود که باید بخوری روزه ات رو. اولش کلی دعوا که توهنوز سرماخوردگیت خوب نشده چرا روزه گرفتی؟  اونم بدون سحری خلاصه بماند که زور با مامانیت بود و بربابایی پیروز شدم. بعداز پیروزی خوابیدم اونم چه خوابه باحالی... ظهر ساعت سه که بابایی ا...
9 مهر 1392

گردش دوروزه...92.2.23

سلام فسقلی مامان چخبرا؟ اومدم واست از یه گردش دوروزه بدون شما بنویسم کوشولویی من گردش خانوادگی که پنج شنبه 92.2.19 رفتیم باغ اقاعمو بابایی.     مامانیت ازخونه موندن خیلی خسته شده بود تصمیم میگیره که یه گردش راه بندازه شنبه به خاله الهه گفتم اونم پایه بود بعدشم اطلاع به بقیه اعضای خانواده : یعنی دایی هادی بابایی، عمومهدی، پسرخاله وحیدبابایی که میشه شوهر خاله الهه، ومامان جونی ... طی برنامه ریزی ها و نوشتن لیست وسایل همه چی جور شد و پنجشنبه ساعت5 رفتیم باغ آقاعمو بابایی. وای اینقدر باغشون قشنگ شده بود که نگو... یه عالمه گل داشت... انواع درختان میوه که دیگه نگو هرچی فکر کنی اقاعمو کاشته بودن توباغشون...
9 مهر 1392

تولدپارسال مامانیت...92.2.15

سلام عشق مامان   امروز نشته بود داشتم عکسای قدیم رو نگاه میردم که عکس تولد  پارسال رودیدم   بهترین تولدی بود که تو عمرم تجربه میکردم آخه بابایی اومده بود توزندگیم اینم دسته گلی که بابایی بهم داد    اینقد دوسش دارم دسته گله رو که نگو دارمش هنوز.   وای اگه بدونی چقدر غافلگیر شدم وقتی  بهم دادش...             خدایا این عشق پاک والهی رو سالیان سال تازه وعاشقانه نگهدار        ...
9 مهر 1392