آپاندیس 92.11.1
سلام عروسک من خب مامانم اومدم واست از بهمن ماه بگم با خاطرات... اولین روز بهمن ماه من طبق عادت روزهای قبل داشتم درس میخوندم آخه فرداش اولین امتحان پایان ترمم بود عصرش بابایی رفت شرکت ومن خونه تنها شدم از روز قبلش یه دل دردایی داشتم که میگرفت و ول میکرد خیلی اهمیت بهش ندادم گذاشتم پا این که شاید فرشته کوچولو ما داره میاد آخه یکی دوباری دعوت نامه فرستادیم واسه شما ولی عصر اول بهمن ماه دیگه ناجور شد دل دردم که کمر درد ناجوری هم بهش اضافه شد ودیگه اصلا واسم قابل تحمل نبود زنگ زدم مامانم گفتم اینجوریم گفت عرق نعناع بخور خوب میشی پاشدم خوردم ولی تاثیری نداشت دیگه اشکام داشت سرازیرمیشد که ساعتای 9بود که بابایی...
نویسنده :
˙·٠•●♥اسماء مامانِ فسقل♥●•٠·˙
17:40