♥مبینا گلی♥ ♥مبینا گلی♥، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

ღ♥دخترک پاییزی من ،مبینا گلی♥ღ

آپاندیس 92.11.1

    سلام عروسک من خب مامانم اومدم واست از بهمن ماه بگم با خاطرات... اولین روز بهمن ماه من طبق عادت روزهای قبل داشتم درس میخوندم آخه فرداش اولین امتحان پایان ترمم بود عصرش بابایی رفت شرکت ومن خونه تنها شدم از روز قبلش یه دل دردایی داشتم که میگرفت و ول میکرد خیلی اهمیت بهش ندادم گذاشتم پا این که شاید فرشته کوچولو ما داره میاد آخه یکی دوباری دعوت نامه فرستادیم واسه شما ولی عصر اول بهمن ماه دیگه ناجور شد دل دردم که کمر درد ناجوری هم بهش اضافه شد ودیگه اصلا واسم قابل تحمل نبود زنگ زدم مامانم گفتم اینجوریم گفت عرق نعناع بخور خوب میشی پاشدم خوردم ولی تاثیری نداشت دیگه اشکام داشت سرازیرمیشد که ساعتای 9بود که بابایی...
17 بهمن 1392

برف زمستونی92.10.20

      سلام دردونه مامان خوبی مامانم؟ الهی من فدات شم که یه لحظه هم از فکرو خیال مامان نمیری و همش تو رویاهامی... عزیزه دله من دلم واسه داشتنت واسه بودنت داره له له میزنم..  این ماه پری خانوم بالاخره بعد از ده یازده روز تاخیر تشریفشون رو اوردن ومن واسه اولین بار از اومدنش کلی خوشحال شدم و تمام دردهایی که واسم داره به جون خریدم اخه بابایی قول داده که این ماه دعوتت میکنیم خداکنه بابایی سر قولش باشه توی زمینه دعوت کردن فسقلی اصلا قابل پیش بینی نیست... وای یه ذوق باحالی توی وجودم هست واسه دعوت کردن شما. وای اگه شما بیای توی دلم این ماه خدا دنیارو بهم داده.... یعنی میشه؟؟؟؟یعنی میشه کادو تولد...
21 دی 1392

قیف وقیر 92.10.11

سلام عروسک رویای هروزوهرشب من. سلام دوستای خوب ومهربونم... نمیدونم چرابعضی وقتاهمه چی دست به دست هم میده تااونجوری که دوست داری اوضاع پیش نره... من توش موندم اساس...بعد کلی کلنجار رفتن با همسری راضی شد این ماهی نی نی رو دعوت کنیم که بیاد البته OK صد درصد بهم نداده گفت به امید خدا.. ولی من نمیدونم چرا پری تشریف فرما نمیشن این ماه...از ششم دارم انتظار میکشم که بیاد.. شاید خدا نمیخواد ما بچه دار شیم ...شاید داره یجوری بهم میفهمونه که زوده هنوز.... حالت الانِ ما: من: همسری: جریان قیف وقیر هستش خودتون بهتر میدونید دیگه.... ...
21 دی 1392

عذر خواهی...92.9.28

      سلام به همه دوستان خودم خوبید؟خوشین؟سرحالید؟ خب خداروشکر امیدوارم همیشه سالم وسرحال باشید. این پست رو میذارم فقط واسه عذرخواهی ازشما عزیزان ببخشید منو که بی معرفت شدم. من مرتب به وبلاگ شما عزیزان سر میزنم ولی به صورت خاموش... ببخشید منو که دیگه آپ نمیکنم..اصلا حس و حال نوشتن ندارم...دلم میخواد زمانی فسقلیم اومد وبم رو ادامه بدم،دلم یه انگیزه میخواد واسه نوشتن....دلم فسقلیمو میخواد...کاش همسری راضی میشد... از اوضاع و احوالم بگم که خوبم خداروشکرو کماکان درگیر راضی کردن مهربان همسری هستم واسه دعوت کردن فسقلیمون.... و یه چیز دیگه با خاله شدنم کلی دارم کیف میکنم.چه حالی داره تک خاله بودن.... ...
28 آذر 1392

اندر احوالات این چندوقت...92.8.25

      سلام عروسکم  بالاخر مامان امروز اومد تاواسه عشق نیومدش بنویسه... نمیدونم چرا این چند وقت اصلا حس وحال نوشتن نداشتم... مرتب به وبت و وب دوستان سرمیزدم ولی شده بودم خواننده خاموش آهسته میومدم آهسته هم میرفتم. از تموم دوستانی که جویای احوالم بودن سپاسگذارم... خب نفسم جونم واست بگه اندر احوالات این چند وقت که ننوشتم واست... مهم ترین وشیرین ترین خاطره  نهم آبان ماه هستش که فسقلی خاله الهه به دنیا اومد وبالاخره انتطار به پایان رسید... یه پسر نازِخوشچل تپل مپل مامانی... اسمش هم گذاشتن مهدیار .... که واست عکساشو میذارم تایادگاری بمونه. اتفاق بعدی اینکه جواب آزمایش ...
28 آبان 1392

عید غدیر...92.8.2

      سلام عروسکِ من عیدت مبارک قشنگم امروز عیدِ غدیر هستش نفسم یه عید بزرگ برای تموم شیعیان روزی که پیامبر خدا ؛حضرت علی رو ولی خودشون معرفی کردن و گفتن:هر آن‌کس که من مولای او هستم، از این پس علی مولای اوست... عید تموم دوستای نی نی وبلاگی هم مبارک باشه ایشالله... خب نانازی مامان جونم واست بگه که دوسال پیش در چنین روزی مامانوبابات به هم محرم شدن و بینشون یه عقدِ موقت یه ساله خونده شد تا روزی که به عقد دائمشون برسن وبرن سر خونه زندگیشون.... هی یادش بخیر چقدر زود گذشت ؛چقدر شبِ پر استرسی بود واسه منو بابایی... بابای زن عمو فاطمه که روحانی هستن صیغه محرمیت مارو خوندن.... دستشون درد نکنه...
2 آبان 1392

عشقِ نیومدِ من...92.7.24

  سلام عشق نداشته مامان... چطوری همه امیدِ من ؟ کجایی الان؟؟؟؟خدا میدونه فقط فرشته کوچولو ... فرشته آسمونی مامان عیدت مبارک خوشچلم... امروز عید قربان بود مامانم.یه عیدِقشنگ واسه حاجی ها.. خوش به حال اونایی که الان مکّه هستن . ایشالله خدا قسمت کنه،شما نفسِ منم باشی باهم مکه باشیم روز عید ایشاالله وای عروسکِ من،یه هفته ای میشه چیزی واست ننوشتم.آخه نمیدونم چی بنوسم؟ همه مامانای نی نی وبلاگی میان از نی نی هاشون که الان یا توی بقلشون هستش یا توی دلشون مینویسن ،یا بعضی ها هم چشم انتظار این هستن که این ماه نی نی شون بیادتوی دلشون جا خوش کنه ،که ایشالله خدا به همین روز عزیز دعاهاشون رو مستجاب کنه... ...
25 مهر 1392

ترمِ اضافه..92.7.16

    سلام عسل مامان.عشق مامان.نفس مامان.همه چیزمامان خوبی عمرم؟ روزت مبارک کوچولو مامان. امروز روزِ کودک بود، کودکِ من قربونت برم   عزیزه دله من دانشگاه مامان تا یه سال دیگه ادامه داره مامان پنج ترمِ شد... اصلا از این بابت ناراحت نیستم آخه مدبر گروهمون گفت اینجوری شما واسه پایان نامه وقت دارین... دیرور رفتیم دانشگاه با کلی دردسر وعذاب بالاخره مشکلمون حل شد ... بگذریم از موضوع درس ودانشگاه مامان حتماً خیر و صلاحم توی این بوده... عزیزه دُردونه مامان نمیدونم کی بابایی میخواد دعوتت کنه به این دنیا؟ ولی من دیگه طاقتم تموم شده و خیلی میخوام که باشی، اضافه شدن اون یه ترم اصلا مشکلی و...
16 مهر 1392

برنامه مون بهم خورد...92.7.13

        سلام دُردونه مامان عشقِ من خوبی فدات شم؟ وای مامانم امروز اساس حالم گرفته شد،کل برنامه ریزی که انجام داده بودم واسه اومدنت بهم ریخت... این دانشگاه هم شده فقط سوهان روح من...هروز یه بخش نامه میدن به آدم هروز یه دستور اصلا ثُبات ندارن توی کاراشون.... امروز مدیر گروهمون اومدِ میگه که بخشنامه جدید اومده وبا کلی مقدمه چینی و ایجاد ترس و وحشت واسه دانشجویان میگه شما باید پنج ترمِ شین .... حالا چرا ؟؟؟ میگه:شما ورودی های 91 نمیتونین الان پایان نامه بردارین میمونه واسه ترم آخرتون و چون ترم آخر بهمن هستش و همیشه کوتاه نمیتونین اون 15 واحد باقی مونده رو پاس کنین وترم سنگینی میشه واس...
13 مهر 1392